ممنون که اومدین ادامه مطلب
از کجا شروع کنم.ما که از همون اول تولدمون بد شانس بودیم برا همین عادت کردیم به این بدشانسیا...شاعر میگه:اگه شانس داشتی اسمتو میذاشتن شمس الله
(شاعرش بچه محل خودمونه).
حالا بیخیال.آقا ما هر کار میکنیم از دست این بدشانسیه در بریم نیمشد...چرا؟؟؟؟ رفتیم دکتر...به دکتر میگم آقای دکتر عروسی پسر عمومه یه کار کن خوب شیم که توعروسی قراره با بقیه پسر عموهام و اینا برقصیم...دکتر میگه:مگه مردام میرقصند؟؟( میخواستم با جفت پاهام برم تو چشاش ولی گفتم ولش کن گناه داره.)بهش گفتم:آقای دکتر عروسی پسر عمو آخرییه س.نمیشد نرقصیم.
(آخه همه پسر عمو هام وقتی من کوچیک بودم عروسی کردن و فقط همین مونده بود)
(قبلش بذار بگم یه چیزو: اونم این که بدجور مریز شده بودمااا...اونقد که 2 هفته تو خونه افتاده بودم)
بگذریم...دکتر گفت آمپول بنویسم برات؟؟؟ گفتم:بنویس
آقا... شروع کرد به نوشتن:
پنی سیلن زدی آقا مهران تا حالا؟؟
بله آقای دکتر
ادامه داد...
بنزا چطور؟؟زدی؟؟؟
سفتریاکسون چی؟؟؟
...آقا رفتیم داروخونه که بگیریم این دارو ها رو...چشتون روز بد نبینه... همچین که نایلون داروهامو دیدم شروع کردم به شمردن.شمردم دیدم 5 تا آمپول توش هست.فکر کنم دکتر میخواست واقعا نتونم برقصم.رفتم برا زدن آمپولا
2 دقیقه طول کشید فقط آماده بشن آمپولا؟شروع کرد به زدن آمپولا...
بعد این که تموم شد... یارو آمپول زنه با خنده گفت:درد که نیمد؟؟؟ منم با یه خنده زوری گفتم:نهههه
تو دلم یه هزارتا فوشش دادم.(آخه یکی نیس بهش بگه اگه بچه خودتم بود اینطور میزدی این آمپولا رو؟؟؟؟؟)
چشتون روز بد نبینه آقا... دیگه راه نمیتونستم برم.زنگ زدم به داداشم گفتم بیا دنبال من
(شانس ما رو ببین).داداشم گفت:من رفتم خونه نامزدم اینام
(تو دلم بهش گفتم ای زن ذلیل)
آقا هرطور بود رسیدیم خونه.
اومدم خونه و ساعت 8 شب که خوابیدم 7 صبح برا مدرسه بیدار شدم...درسم نخونده بودم اصلا
صبح قبل از اینکه کلاسمون شروع بشه رفتم تو دفتر مدرسمون تا با معلممون حرف بزنم تا ازم امتحان نگیره...آخه امتحان داشتیم(انگلیسی)... قبلش حواسم بود که مدیرمون تو دفتر نیست... دیدمش که رفته بود تو حیاط
دفتر مدرسه ما یه شکلیه که 2 تا درب برا خروج و ورود داره و 2 تا اتاقم برا استراحت معلما
ما رفتیم و شروع کردیم به حرف زدن با این معلم
آقا ما دیشب دکتر بودیم و.... . به هر زوری بود معلم رو راضی کردیم.بعد در همین حین یه صدا از پشت سر بهم گفت تو غلط میکنی امتحان ندی...بگید کی بود...شانس بد ما آق مدیر از درب دوم دفتر اومده بود تو دفتر و تو اتاق دوم دفترمونم بود تمام حرفای منم گوش کرده بود.
منم که به معلممون چندتا دروغم گفته بودم ضایع شد بدجور.
آق مدیر اومد و زنگ زد خونمون و تمام دروغامم لو رفت شانس گند ما...(میخواستم مدیر مونا بگیرم و هی بزنم تو دیوار ولی حیف نمیشد)
خلاصه رفتیم و امتحان دادم...هفته بعدش وقتی نتایج امتحان انگلیسی رو معلم آورد مدیرم باهاش اومد...منم با یه لبخند زیرکانه به بچه ها بر پا دادم...نمره بچه ها را خوندن...نمره چهارم کلاس شدم با نمره 17
معلم و مدیر بهم گفتن تو چطور 17 آوردی؟؟؟؟
(تو دلم انقد به ریششون خندیدم)بعدشم با حالت مغرورانه گفتم:آقا ما انگلیسیمون همینجوریش خوبه.(هیچکدومشون یادشون نبود 3 هفته پیشش املا زبان انگلیسی مو 10 آوردم)
(هه هه هه)
حالا بذار دلیلشو بگم:دلیلش بهزاد بود...بگید بهزاد کی هست؟؟؟...آقا دمش گرم. این بهزاد بقل دستم میشینه.یه پسر باحالیه که نگو و نپرس.یه قراری گذاشتیم با هم. همیشه تو درسای ریاضی من بهش تقلب میرسونم و تو درسای انگلیسی و فیزیکم اون به من...برا امتحان انگلیسی 13 نمره بهم تقلب رسوند...البته 4 نمره هم خودم زحمت کشیدم و نوشتم.
خب امیدوارم که خوشتون اومده باشه از این خاطره م.
از اینا گذشته بچه ها ازتون یه خواهش دارم
اونم این که برام دعا کنین.آخه 2 هفته قبل تو سالن اون پام که عمل کردم(تو پستای قبلیم قضیشو گفتم) دوباره پیچ خورد.پیچ خوردگیش سطحی بود...رفتم دکتر و دکتر گفته احتمالا بعد از یک و نیم استراحت خوب میشه.الان 2 هفته س دارم استراحت میکنم اما درد میکنه هنوز
لطفا برام دعا کنین.امیدوارم اینبار شانس بیارم
ممنون
نظرات شما عزیزان:
شعله 
ساعت16:29---12 فروردين 1391
راستی مهران گلی پات چطوره؟ بهتر شدی؟ امیدوارم دیگه مشکلی نداشته باشه.آرزومند سلامتی و شادابی تو...
الی 
ساعت13:41---3 آبان 1390
@...............@..........@............@@@@@..........@
@@..........@@......@.....@......@..........@......@.... @
@.@........@.@....@.........@....@..........@....@...... ..@
@..@......@..@....@@@@@......@@@@@....@@@@@
@...@....@...@....@.........@................@....@..... ....@
@....@..@....@....@.........@................@....@..... ....@
@.....@@.....@....@.........@................@....@..... ....@
@......@.......@....@.........@................@....@... ......@
mahbano 
ساعت18:05---1 آبان 1390
سلام انشاالله که هرچی زودتر خوب بشی
مرضیه 
ساعت1:12---30 مهر 1390
سلاممم داداشی من اپمممم منتظرتم.
H_Darkness 
ساعت14:14---29 مهر 1390
بازهم ثانیه ها اسم تورا جار زدند
و دقایق همه روزبه تو تکرار زدند
و سکوتی که در آن عقربه هامیچرخد
نکند در دل تو اسم مرا دار زدند